زندکی گذشتگان عبرتیست برای ایندگان تا از زندگی چشم پوشند!
ساخت تندیس راه هشتم
ساخت تندیس راه هشتم

دروغ مثل برف است که هر چه آنرا بغلتانند بزرگتر می شود

تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید پرتوهای خورشید

تا متمرکز نشوند نمی سوزانند.

چيزي که زن دارد و مرد را تسخير مي کند ، مهرباني اوست ، نه سيماي زيبايش

بيهوده متاز که مقصد خاک است

هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود

هرگاه در اوج قدرت بودی به حباب فکر کن

از زندگي لذت ببر چون آخر جاده زندگي يه تابلو هست كه روش نوشته دور زدن ممنوع

زندگي صحنه ي يکتاي هنرمندي ماست، هر کسي نغمه ي خود خواند و از صحنه رود، صحنه پيوسته به

جاست، خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد

آسمان می بارد زمین باش تا آسمان بر تو ببارد و گل در تو بروید, گل می میرد, تو نه آسمان باش نه گل

خدايا من اگر بد کنم تورا بنده ديگر بسيار است تو اگر با من مدارا نکني مرا خدايي

ديگر کجاست؟؟؟؟

من در این کلبه خوشم، تو در ان اوج که هستی خوش باش، من به عشق تو خوشم،

تو به عشق هر که هستی خوش باش

روزگاري مردم دنيا دلشان درد نداشت، هر كسی غصه اينكه چه مي كرد نداشت،

چشم سادگی از لطف زمين مي جوشيد، خودمانيم زمين اين همه نا مرد نداشت

کلاس عشق ما دفتر ندارد، شراب عاشقی ساغر ندارد، بدو گفتم که مجنون تو

هستم، هنوز آن بی وفا باور ندارد

تصوير چشمان تو را در رويا ها كشيدم، باغ گلی از جنس نیلوفر كشيدم، تو گم شدی

در جاده های ساكت و دور، من هم به دنبال نفس هايت دويدم

باز در کلبه ی عشق، عکس تو مرا ابری کرد، عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک

چشم مرا جاری کرد

شيشه ها شکستنيست، زندگی گذشتنيست، اين فقط محبت است، که هميشه

ماندنيست

تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلم ، میتوان گفت که من چلچله لال توام، مثل یک

پوپک سرمازده در بارش برف ، سخت محتاج به گرمای پر و بال توام

راز دل با كس نگفتم چون ندارم محرمی ، هر كه را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم ،

راز دل با آب گفتم تا نگويد با كسی ، عاقبت ورد زبان ماهی دريا شدم

من آن رودم که تنها آب دارم ، نگاهی خسته و بی تاب دارم ، من عشق نور دارم در دل

اما ، فقط تصویری از مهتاب دارم

فرياد من از داغ توست ، بيهوده خاموشم مکن ، حالا که يادت ميکنم ، ديگر فراموشم

مکن ، همرنگ دريا کن مرا ، يکبار معنا کن مرا

پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم برگی حکم داشتم و دیگر هر چه بود ضعیف بود

و پایین ! بازی شروع شد حاکم او بود و من محکوم همه برگهایم رفتند و سر برگ

بیش نماند برگی از جنس وفا رو کرد من بالاتر آمدم بازی در دست من افتاد عشق

آمدم با حکم عشوه و ناز برید و حکم آمد از جنس چشم سیاهش زندگی حکم من

پایین بود و باختم

زندگي زيباست زشتي‌هاي آن تقصير ماست، در مسيرش هرچه نازيباست آن تدبير

ماست! زندگي آب رواني است روان مي‌گذرد...

آنچه تقدير من و توست همان مي‌گذرد

وقتي مي خواي برايت پيش خدادعاکنم نمي گويم هيچ وقت آسمان دلت ابري

نشود.آخردلي که ابري نشودآسمانش قشنگ وتروتازه نمي شود.امادعامي کنم

گاهي اوقات وبه اندازه ايي باراني شوي باراني بهاري که رعدوبرقهاي دهشتناک

آنرادلهره آورنکند.

باراني که بتوان زيرنم نم آن بدون چتربادوست خلوت کرد

چه مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم

غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان كردي

 

ای غم ، تو که هستی از کجا می آيی؟

هر دم به هوای دل ما می آيی

باز آی و قدم به روی چشمم بگذار

چون اشک به چشمم آشنا می آيی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: سه شنبه 24 دی 1389برچسب:,
ارسال توسط راه هشتم

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 351
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 351
بازدید ماه : 385
بازدید کل : 1374
تعداد مطالب : 496
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1