پسري يه دختري رو خيلي دوست داشت
ساخت تندیس راه هشتم
ساخت تندیس راه هشتم

پسري يه دختري رو خيلي دوست داشت که توي يه سي دی فروشي کار ميکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هيچي نگفت. هر روز به اون فروشگاه ميرفت و يک سي دي مي خريد فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از يک ماه پسرک مرد... وقتي دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک ديد که تمامي سي دي ها باز نشده... دخترک گريه کرد و گريه کرد تا مرد... ميدوني چرا گريه ميکرد؟ چون تمام نامه هاي عاشقانه اش رو توي جعبه سي دي ميگذاشت و به پسرک ميداد

ز غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد  / عجب از محبت من که در او اثر ندارد

ای که دور از من ودر یاد منی / با خبر باش که دنیای منی /شادیت شادی من/ غصه ات غصه ی من/ قلب من خانه ی تو / خانه ات قبله من

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: سه شنبه 24 دی 1389برچسب:,
ارسال توسط راه هشتم

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 531
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 531
بازدید ماه : 565
بازدید کل : 1554
تعداد مطالب : 496
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1