را همیشه به یاد دارم آخرین نگاهی که تورا از روی تخت بیمارستان برروی تختی که زیرآن چهار چرخ داشت گداشتن تاتورا به آرامی ببرند آن موقع را هیچ وقت فراموش نمیکنم تو داشتی با من خداحافظی میکردی چشمانت را بسته بودی ولی با قلب مهربانت با چشم دلت مرا میدیدی هیچ وقت یادم نمیرود آن لحظه را که تورا داخل سرد خانه گذاشتن لحظه ای که زیر بغل هایم را گرفتن وبدون تو از بیمارستان خارج کردند یادم نمیرود آن لحظه ای را که آمبولانس آمد تورا از آمبولانس بیرون آوردند وای خدای من چه لحظه ای را دیدم لحظه ای را که تو را داخل طابوت گذاشتن وروی دوش قرار دادن وتورا به آرامی میبردند هرچه صدایت میزدم هرچی داد میزدم جوابی نمیشنیدم هر قدم که به جلوتر می بردنت وبه آرامگاهت نزدیک تر میشدن من بوی جدایی را بیش از پیش حس میکردم وای چه لحظه ای بودوقتی برای اقامه نمازت به زور وبه کمک دوستانم ایستادم باورم نمیشد که دارم برای همیشه باتو خداحافظی مکنم وقتی تورا بردن وداشتن داخل خانه ابدیت میگداشتنت هرچه اشک ریختم التماس کردم کسی جواب نداد وتورا به آرامی داخل قبر گداشتن وتو برای همیشه به جای آغوش من در آغوش خاک آرام گرفتی ومن دیدار بعدیمان را به قیامت سپردم وبا تو خداحافظی کردم باورم نمیشد وقتی روی تن نازنین تو که روزی پناه گاه من بود خاک میریختند وزمانی که تاج گل را بر روی مزار تو گذاشتن دیگر به این باور رسیدم که پناهی درزندگیم نخواهم داشت تو رفتی ومن ماندمو آن خاک هایی که روی تن تورا پوشانده بود ومیان من وتو فاصله انداخت.
نظرات شما عزیزان:
