دراین دنیای بزرگ جایی دیگربرایم نیست همه چیز دست به دست همه داده اند تا مرا آواره کوچه ها وخیابان ها کنند وقتی در این دنیای بزرگ غریبه ام دوست دارم بیایم ودرکنار تو برای همیشه آرام وبی هیایوی بخوابم درخیابان های ناشناخته قدم بر میدارم وآدمهای ناشناسی که از کنارم میگذرند مرا با حیران وتعجب نگاه میکنند من مسافری تنهایم دلم میخواهد غروبی تو بیایی ودر خوشبختی را به رویم باز کنی که بد جوری تشنه دیدارت هستم.
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط راه هشتم
آخرین مطالب