تا پیشانی ام تب داشت
احساس می کرد ضمایر مشترکمان
در خود و خویشتن
باقی نماندنی اند این بار
دستی راست
با دستی از چپ
می شد شیک پوش از کنارم بگذرد
و سیاهی ات را غیر ازکت
در چشمانم
هیچ اتفاق دیگری
هر اتفاق دیگری
این بار روز است
ما در سفیدی چشمانتان
آتش با پهلویم که می گذری شیک پوش
آتش بگیردُ خوابم
پلک مشترکمان را بسته نگاه دار
امروز
افتتاح مژه ها و لبهاست
با قیچی
تو را نسبتا انشا می نویسم
لغت از مردمکهایت که به طرفین اشاره اند
هرگز تا این سطر
نا تمام نبوده ام
و مردنی تر از کلماتم
در یک بیابان سفید خیره
کلمه به کلمه
قدم به قدم
با آبهای این بیابان
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط راه هشتم
آخرین مطالب