از صدای سوزش بادی در این ویرانه خانه
شب چراغ شعله سوزه شب شکن امشب نشد روشن
وای بر من
وای بر درد این زخم کهن
ترس من از پای کوبی براین آوار نیست
ترس من از ایل بی سالار نیست
ترس من از درخت بی ثمر بی بار نیست
من برای قاب عکس مانده تنها بر این دیوار می ترسم
من برای خنده ی خشکیده در ریشه
برای مرگ عشق و شورو اندیشه
"من برای خانه ی خالی زمادر"
من برای سایه ی سنگین شب بر در می ترسم
چاره ای باید برای دل سپردن
برای رفتن و اینجا نماندن
ولی افسوس ازاین راه بی عابر
برای ما نیست حتی یک مسافر
ولی افسوس از شمعی که آویزند در این راه
ولی افسوس از فانوس که باشد هم ره ما
امضا :یه تنها
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط راه هشتم
آخرین مطالب