لحظات غم انگيزم را با تو تقسيم كردم
و با نگاه سردم به تو نگريستم
اما نگاه گرم تو در نگاه سرد من آميخته شد
گرماي نگاهت به من نفس داد و به من زندگي بخشيد
صداي تپش قلبم را خودم حس مي كنم
فرياد مي زنند، در تلاطم اند،به هيجان در آمده اند
صدايش را همه شنيده اند صداي رسوايي سر داده اند
مي خواهند همه بفهمند كه اين صدا صداي عشق است،صداي زندگي ست
صداي يكي شدن است صدايي ست كه نا آشنا بود
زندگي كه ثابت مانده بود اكنون جاري شد
رنگ سياهي رفت و رنگ سفيدي و روشنايي آمد
دفتر زندگي ام دوباره باز شد دوباره بايد از سر نوشته شود
گويي اين دفتر از قبل باز نشده بود
وجود يك بزرگي را در كنارم احساس مي كنم بزرگي كه غير از او كسي نيست
يكتا و يگانه است هرچه مي گذرد حضورش برايم پر رنگ تر مي شود
وقتي چشمانم را مي بندم حضورش را بيشتر حس مي كنم كه در مقابل
حرفهايم لبيك مي گويدهميشه به يادم هست و هيچ گاه مرا تنها رها نمي كند
من براي او ارزش دارم و او براي من، عاشقانه به حرف هايم گوش ميسپارد
و من به دليل بزرگي و كرامتش هر روز به درگاهش سجده مي كنم
نظرات شما عزیزان: