در آن دم كه پروردگار تو گفت
به خيل ملائك ز راز نهفت
كه آورده ام در زمين جانشين
و گفتند آيا وجودي چنين
كه زشتي فزايد به اعمال دون
گنهكار و دستان او غرق خون ؟!
ثنا گوي ماييم و تسبيح گوي
به تقديس ذاتت نموديم روي
كه گفت آن خداي فرود و فراز
نه آگه، نه ايد آن چه دانم ز راز 30
به آدم بياموخت اسماء را
و بنمود بر ساكنان سما
سپس گفت آگه كنيدم از آن
اگر راستگوييد در قولتان 31
كه گفتند يا رب تويى پاك، ما
نداريم آگاهي از راز ها
به جز دانشي را كه آموختى ،
به علم دگر ديده مان دوختى
تو داناترينى به كردار راست 32
حق اسماء شان را ز آدم بخواست
خبر داد آدم ز اسماء شان
به دستور دادار كون و مكان
و پر سيدشان حق نگفتم كه هان !
منم عالم آشكار و نهان
چه در آسمان و چه در بطن خاك
بود پيش من واضح و تابناك
در آن دم كه بر هر ملك امر شد
كه در سجده آييد بحثي نبُد
همه سجده كردند و خاضع شدند
جز ابليس كاو سر كشيدند از كمند
تكبر نمود و شد از كافران
تكبر چه باشد گناهى گران34
و گفتيم اي آدم آرام گير
تو و همسرت در بهشت كثير
تناول كنيد از نعيم بهشت
ز هرجا كه خواهيد بي زرع و كشت
به جز اين درختى كه در پيش روست
ستمكار گان را نظرها بر اوست 35
نظرات شما عزیزان: