واسه شعرایی که مردم می نویسن
می نویسم
واسه دنیائی که مردم همه چیز و با چشم حسرت می بینن
می نویسم
از عشق شیطان به خدا
می نویسم از ذکر و مناجات و دعا
می نویسم از کتاب حافظ و قرآن و انجیل
از غریبی از اسارت. شلاق .زندان و زنجیر
می نویسم از خیابونای شلوغ
می نویسم از دروغ
می نویسم از هیزی قبل بلوغ
از خداوند ساکت فریدون و فروغ
می نویسم از شبهای خاطره
از اعدام و سنگسار دختران بی گناه باکره
میزنم مثال براتون از قدیم
داستانهائی که یاد میدن .کشور و به عرب ندیم
از طناب رخت می گم و درخت و دار
از مادرای غمگسار پای مزار
از پدرای نعشه یا خمار
میگم از امروز و روز نخست
میگم از چشم هائی که باید شست
آری
چشمها را باید شست
جوردیگر باید دید
اگه از روز نخست
انسان راه خدائی نمی جست
اگه هابیل قابیل رو نمی کشت
یا اولین گناه عالم خیانت نمی شد
چی میشد ....؟
شعر بعدی رو بخونید. اونجا میگم چی میشد
نگاشته شد به قلم هادی اسفندیاری
نظرات شما عزیزان: