احساس پشیمانی از خودکشی بار دیگر در ورونیکا ظاهر شد.ولی بازهم با شدت آن را پس زد.انگار چیزی را احساس میکرد که هرگز به خودش اجازه نداده بود آن را بپذیرد:نفرت.نفرت.چیزی تقریبا مادی همچون دیوار ها پیانوها یا پرستاران.میتوانست نیروی ویرانگری را که ازدرونش بیرون میزد احساس کند.
این بار اجازه داد چنین احساسی نمایان شود بدون اینکه به خوبی یا بدی آن توجه کند.از همه چیز نفرت داشت.میخواست در دو سه روز باقیمانده زندگی کند.تا جایی که میتواند نامناسب رفتار کند.
پ.ن.قسمتی از داستان ورونیکا تصمیم دارد بمیرد از پائولو کوئیلو.
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط راه هشتم
آخرین مطالب